بي تو هستي تباه است خوبم روزگارم سياه است خوبم
من كه از عشق تو زنده بودم من كه پيش تو شرمنده بودم
حيف باشد مرا واگذاري . در شب غصه تنها گذاري
تار نجوا كند عاشقانه بغض دل وا كند عاشقانه
شاعر لحظه هاي كبودم گريه شد هر چه از تو سرودم
گريه كردم كه شايد بماني گر ز دستت برايد بماني
ليك بار سفر بسته بودي ديگر از زندگي خسته بودي
رفتي آرام ماوا بگيري در دل آسمان جا بگيري
شايد آنجا خدا را بيابي يار درد آشنا را بيابي
شايد آتجا دلت شاد گردد از غم و غصه آزاد گردد
من چه بايد كنم با غم خويش با دل نا شكيباي درويش
من چه بايد كتم با تباهي با غم اين بي پناهي
چون زميني پناهم تو بودي بهترين تكيه گاهم تو بودي
رفتي و بي تو من رو سياهم گرچه بخشیده بودی گناهم
:: بازدید از این مطلب : 661
|
امتیاز مطلب : 285
|
تعداد امتیازدهندگان : 83
|
مجموع امتیاز : 83